به گزارش مشرق، نگاه مثبت یا منفی به غرب و تمدن غربی بحثی مهم در ادبیات سیاسی معاصر ایران، به ویژه در فضای روشنفکری، به شمار میآید. این خوشبینی بازتابهای متفاوتی در تحولات دویست سال اخیر ایران داشته است. با توجه به رویدادهای اخیر در فضای سیاسی کشور ، به نظر میرسد واکاوی، بازشناسی و یافتن علت این خوشبینی، موضوعیت بیشتری پیدا کرده است.
در این زمینه با «دکتر غلامرضا خواجه سروی»، مشاور سیاسی رئیس مرکز مطالعات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام،معاون سابق فرهنگی وزیر علوم و عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی، به گفتوگو نشستهایم.
جناب دکتر برای سوال نخست بفرمایید ریشهی خوشبینی به غرب در میان جریانهای سیاسی کشور به کجا بازمیگردد؟
برخی روزنامهها، جریانهای رسانهای متعلق به دولت کنونی، نشریاتی که خود را اصلاحطلب تلقی میکنند و همچنین نشریاتی که شرایط کنونی را موقعیت خوبی برای استفاده از امکانات امروز میدانند، چنین دیدگاهی را تبلیغ میکنند. اما بسیاری از رسانههای مجازی و مطبوعات خلاف این دیدگاه را دارند. واقعیت این است که در کشور ما نوعی خوشبینی به دنیای غرب و تجدد وجود دارد که دارای ریشهی تاریخی است. اتفاقاتی که امروزه میافتد، نشان میدهد که این خوشبینی علیرغم گذشت حدود دویست سال از ورود آن به ایران، هنوز زنده است و در سیاست و حکومت ایران حضور و تأثیر دارد. به هر حال، باید این جریان و گروههای وابسته به آن را به عنوان واقعیت پذیرفت، شناخت و به نسل امروز و نسلهای آینده هشدار داد که به سادگی به آن اعتماد نکنند و با توجه به سوابق گروهها و افراد آن، به اظهارنظرهای ایشان دقت کنند تا خدایناکرده منافع ملی جمهوری اسلامی ایران بازیچهی دست چنین گروههایی نشود.
از نظر تاریخی، ریشهی این خوشبینی به غرب به جریان روشنفکری در ایران بازمیگردد که البته یک خط فکری وارداتی است. از نظر ترکیب هم اقلیت این جریان سوسیالدموکراتها و اکثریت لیبرالدموکراتها هستند که بعدها روشنفکران دینی هم به آنها اضافه شدند. نقطهی اشتراک این سه گروه این است که قبلهی آمال و آرزوهای آنها دنیای غرب و رسیدن به تمدن غربی است و این موضوع را به صراحت بیان کردهاند. مرامنامههای حزبی و اساسنامههای آنها چنین نشان میدهد که این افراد به شدت به غرب خوشبین هستند.
افراد و احزابی مثل سید حسن تقیزاده، میرزا ملکمخان، حزب اعتدالیون و همچنین مشروطهخواهان در صدر مشروطه یا حتی دورهی ناصرالدینشاه قاجار، معتقد بودند اگر بخواهیم ایران از عقبماندگی نجات پیدا کند، باید تلاش کنیم که شبیه دنیای غرب باشیم. این طرز فکر حاکی از خوشبینی، اطمینان و اعتماد به دنیای غرب بود. برخی از افرادی که حتی متدین هم بودند، چنین طرز فکری را میپسندیدند و اعمال میکردند. از دههی سی به بعد این قضایا اوج میگیرد. اکثریت جبههی ملی، نهضت آزادی نیز چنین دیدگاهی پیدا کردند. در سالهای بعد از انقلاب هم افرادی مثل دکتر سروش و حلقهی کیان و برخی از افرادی که در نظام جمهوری اسلامی صاحب اثر بودند، چنین دیدگاهی داشتند.
به هر حال دو راه وجود دارد؛ عدهای میگویند «الاسلام هو الحل» و اسلام را راهحل میدانند، اما بعضی دیگر معتقدند «الغرب هو الحل». برای این اعتقاد میتوان چند دلیل آورد.
یک دلیل این است که این افراد یا گروهها بیشتر به عینیات توجه میکردند. به هر حال از دیدگاه آنها، تجدد و پیشرفت غرب از نظر تولیدات علمی و فناوری و همچنین راهبردهایی که برای کشورگشایی و فضای رسانهای فراهم کرده، مشخص است و موفقیتهای زیادی نیز داشته و هرکس به آن اعتماد کرده از آن بهره برده است، پس ما هم میتوانیم به این جریان اعتماد کنیم و از آن بهره ببریم.
دلیل دیگر ناشی از بحران هویت است؛ یعنی این افراد متأسفانه دارای هویت مستقلی نیستند و علاقهمند هستند که به نحوی خود را به دیگران بچسبانند تا این کمبود هویتی را جبران کنند.
دلیل سوم این است که این گروه، درد عقبماندگی ایران را غیرقابلدرمان میدانند و معتقدند که عقبافتادگی ایران را نمیتوانیم درمان کنیم و از این دور باطل خارج شویم. اگر خاطرتان باشد، اعتقاد دولت هشتم، یعنی دولت آقای خاتمی، بر این بود که نظام جمهوری اسلامی فاقد مشروعیت ثانویه یا عملکرد است؛ یعنی نمیتوان کاری انجام داد. حتی ترافیک تهران را هم نمیشود حل کرد و دلیل این موضوع را هم وجود ولیفقیه در ساختار نظام میدانستند و معتقد بودند که ولیفقیه اجازه نمیدهد مشکل ترافیک حل شود. در صورتی که مشکل ترافیک را شهردار باید حل کند و شهردار هم تابع شورای شهر است، اما آنها شورای شهر را هم به انحلال کشیده بودند.
مورد دیگر اینکه متأسفانه جریان روشنفکری در ایران از زمانی که زاده شده تا به حال مقهور گفتمان مسلط در دنیا بوده است؛ یعنی همیشه سعی میکرده خود را با گفتمان مسلط دنیا تنظیم کند. در سالهای بعد از انقلاب، این گفتمان زمانی مقهور سوسیالیست و چپگرایی بود و بعد از آن، خصوصاً بعد از فروپاشی شوروی، مقهور لیبرالیست شد. نظیر اشخاصی مثل سید حسن تقیزاده را در هند هم داریم، کسانی مثل سید احمدخان هندی، البته با تفاوتی که در سطح دانش و جهاندیدگی این دو نفر بود. نظر او هم چنین بوده که اگر بخواهیم شبهقارهی هند را از عقبماندگی نجات دهیم، باید تلاش کنیم به پای تجدد دنیای غرب برسیم و مثلاً شبیه لندن شویم.
بنابراین این موضوع واقعیتی است که متأسفانه از قدیم هم به همین شکل وجود داشته است. اما این جریان هیچگاه مقبول عموم مردم ایران واقع نشد. ممکن است سؤال کنید اگر مقبول واقع نشده، پس چرا همیشه در حکومتها حضور داشته است. دلیل آن این است که وقتی جریان اکثریت، که همان جریان مذهبی بود، نتوانست به سؤالات زمانه پاسخ دهد و عملکرد درستی داشته باشد، آنها توانستند از فرصت استفاده کنند و اینگونه این جریان قدرت بیشتری پیدا کرد. انقلاب مشروطه را متدینین و علما رقم زدند، اما بعدها جایگاه آنها را همین جریان روشنفکری تصرف کردند.
در دوران حکومت رضاشاه هم همین اتفاق افتاد. حکومت ملی را افراد دیگری به وجود آوردند، اما افراد دیگری جایگاه آنها را تصرف کردند. در دوران بعد از انقلاب حضرت امام دیگر اجازه ندادند که این اتفاق رخ دهد. اما متأسفانه در سالهای بعد از آن هم با مختصر تعدیلهایی این خوشبینی در تفکر برخی از افرادی که در نهضت امام بودند، به وجود میآید و این جریانات بر آنها نیز تأثیر میگذارد. متأسفانه این خوشبینی زیاد به دنیای غرب همچنان در کشور ما وجود دارد که بررسی نفع و ضرر آن احتیاج به گفتوگوی بیشتری دارد.
برای سوال دوم بفرمایید نگاه خوشبینانه به غرب عملاً به چه نتایجی منجر شد؟
در تاریخ معاصر ایران هرگاه خوشبینی جامهی عینیت به خود پوشیده و به سمتی رفته است که یک مسئول ایرانی و یک مسئول غربی با هم دست دهند و مذاکره کنند، به ضرر ایران تمام شده است و این ربطی به دورهی جمهوری اسلامی هم ندارد. قبل از انقلاب هم چنین بوده است؛ یعنی ما فکر میکنیم که مثلاً فلان مسئله در زمان شاه فقط به نفع منافع ملی ایران بود، در حالی که اصلاً اینطور نبوده است. اتفاقاً از شاه ایران هم تعریف میکردند. کدهای تاریخی آن هم موجود است که شاه گفته بود ما به دروازهی تمدن نزدیک شدهایم و غربیها هم گفته بودند که در جهان شرق شاهی بهتر از او نیست.
در سالهای بعد از انقلاب هم کسانی که مقهور گفتمان مسلط دنیا بودند، کلاً برای کشور ایران ضرر داشتند. اگر دولت آقای خاتمی را بسنجیم، میبینیم که عملکرد آنها بیشتر به نفع غربیها شد تا به نفع ایران. مثلاً استحالهی فرهنگی اتفاق افتاد. همچنین آنها در حوزههای اقتصادی و سیاست خارجی کاری انجام ندادند و به هر حال این خوشبینی سود چندانی برای کشور نداشت. بنابراین مثلاً موضوع گفتوگوی تمدنها یا مسائل دیگری که اتفاق افتاد، فایدهی خاصی برای ایران در بر نداشت، جز اینکه آنها محدودیتهای خود را بیشتر و تحریم را شدیدتر کردند و شکافهای داخلی در کشور ایجاد شد.
تصور من این است که غربیها روحیهی ما ایرانیان را از نظر روانشناسی فردی و اجتماعی شناختهاند و میدانند که ما چه چیزهایی را دوست داریم و همانها را میگویند. مثلاً ما میگوییم گفتوگوی تمدنها یا جهان بدون خشونت، آنها هم میگویند چقدر خوب است و آن را به عنوان سند شورای امنیت منتشر میکنند. اما بعد در عمل چیز دیگری میبینیم.
به هر حال انقلاب اسلامی ایران مسیر متفاوتی دارد و کسانی که در جمهوری اسلامی منصبی در اختیار دارند، باید درک درستی از این موضوع داشته باشند. نمیتوانند به این جریانات خوشبین باشند و آنها را قابل اعتماد بدانند و توقع داشته باشند انقلاب اسلامی هم به آنها خوشبین شود.
دنیای غرب دنیایی منافعمحور است. مثلاً انگلیسیها بارها به صراحت اعلام کردهاند که ما دوست و دشمن دائمی نداریم و فقط منافع دائمی داریم؛ یعنی دنیای غرب به دنبال تحصیل منافع خود است که اگر بتواند از راه نقد، گفتوگو و ایجاد جذابیت استفاده میکند و اگر نتواند از راههای خشن.
مثلاً دکتر مصدق هم فردی خوشبین بود که این موضوع از اتکای ایشان به آمریکاییها در مذاکرات نفت، سفرهای متعدد به آمریکا و پذیرفتن طرح آنها به عنوان میانجی برای فعالیت در ایران به وضوح مشخص است. آقای دکتر مصدق به آمریکاییها بسیار خوشبین بود و حرفی نداشت که با آنها کنار بیاید، اما از آنها ضربه خورد. در قطعنامهی 598 هم دوباره همین اتفاق تکرار شد و اعضای شورای امنیت سازمان ملل متحد به هیچکدام از تعهدات خود عمل نکردند.
به هر حال دولت کنونی که روی کار آمده است؛ ولی سابقهی افرادی که در این دولت تصمیمگیرنده هستند نشان میدهد که آنها شاید بیش از حد به دنیای غرب خوشبین هستند. به نظر من، این خوشبینی باید با دقت و احتیاط بیشتری همراه باشد. اینگونه نیست که با خوشبینی و مذاکره تمام مشکلات کشور حل شود. به نظر من، اینگونه بیمهابا کار کردن بیاحتیاطی است.
اینطور به نظر میرسد که در کنار این خوشبینی، ترس هم وجود دارد؛ یعنی گمان می شود به جز این راه، راه دیگری وجود ندارد.
کسانی که به دنیای غرب خوشبین هستند، از طرفی مقهور آنها هم هستند؛ یعنی عقیده دارند که آنها تمدن غالب و گفتمان مسلط هستند و ما نمیتوانیم کاری انجام دهیم. کلمهی کدخدا و ارباب هم که آقای روحانی به کار بردهاند، ریشهی تاریخی دارد. اتفاقاً در سالهای قبل از انقلاب، رجال ایرانی کلمهی ارباب را به کار میبردند. در قضیهی آذربایجان و کردستان، زمانی که به آقای قوامالسلطنه پیشنهاد دادند که با حزب توده مذاکره کند، گفت اگر مذاکره کنم با نوکر مذاکره نمیکنم و فقط با ارباب وارد مذاکره میشوم. این تفکر آن زمان هم وجود داشته است.
انتظار این است که وقتی انقلاب اسلامی ایران پیروز میشود، این فکر که دنیای غرب کدخدا یا ارباب است، عوض شود، زیرا انقلاب اسلامی ایران آمده که به هر حال حیثیت این کدخدا را از بین برده و آن را خوار و خفیف کند و تا به حال چندین بار این کار را انجام داده است. اما بالأخره عدهای در کشور ما پذیرفتهاند که تمدن غرب، تمدن غالب و مسلط است و نمیشود با آن درافتاد. در حالی که اگر ما به اندیشهی انقلاب اسلامی و امام خمینی توجه کنیم، میبینیم که کاملاً خلاف این ادعاست. حضرت امام مقهور هیچ قدرت دنیایی نبودند، تمدن غرب را هم تمدن غالب و مسلط نمیدانستند و اصلاً قدرتهای دنیایی را قدرت حساب نمیکردند و به آنها اعتماد نداشتند.
مقام معظم رهبری هم بارها گفتهاند که به این مذاکرات خوشبین نیستند و دولت آمریکا غیرقابلاعتماد است و این تفکر دقیقاً منطبق بر گفتمان انقلاب اسلامی است و اینگونه کارها خروج از این گفتمان است. آقای قذافی هم در همین اواخر چنین خوشبینی به غرب پیدا کرد و مجبور شد همهی تسلیحات هستهای خود را بار تریلی کند، ولی غربیها حتی آن را تحویل هم نگرفتند.
ما به خوبی میدانیم که گفتمان انقلاب اسلامی و تمدن خود بنیاد غرب با هم سازگار نیست. پس چرا در عین خوشبین بودن به غرب، از امام و انقلاب صحبت میشود؟ آیا این رفتار نوعی دوگانگی نیست؟
اگر خوشبین باشیم، میتوانیم بگوییم که به هر حال، دولت قولهایی داده است و میخواهد کارهایی انجام دهد تا بتواند به قولهای خود عمل کند. بنابراین نیاز دارد که فضا را آرام کند و تنشهایی مثل هولوکاست را که دولت قبل در عرصهی بینالمللی ایجاد کرده بود، از بین ببرد تا به آن نتایجی که میخواهد دست پیدا کند. این کار چندان هم بد نیست.
اما نکته این است که تکیهی گفتمان انقلاب اسلامی از ابتدا بر نیروها و انسجام داخلی بوده است و اگر تا به حال توانستهایم بردی داشته باشیم، با اتکا به همین نیروها بوده است. شاید این خوشبینی آقای ظریف یا آقای روحانی در مقام حرف و دیپلماسی مشکل خاصی ایجاد نکند. مشکل زمانی ایجاد میشود که دولت چنان به غرب خوشبین شود و به آن اعتماد کند که بگوید راه نجات ما در این است که به آنها اتکا و با آنان ارتباط برقرار کنیم که این یک اشتباه بزرگ است و نتیجهی آن در عرصهی بینالمللی هم واقعاً مشخص نیست. دولت باید به انسجام داخلی، افزایش توان داخلی، ترمیم سرمایهی اجتماعی و افزایش آن بیشتر توجه کند.
ماباید از تجربههای تاریخی عبرت بگیریم. چنین راهی تا به حال به نتیجهی مطلوب نرسیده است. اتفاقاً اگر دنیای غرب هم اطمینان پیدا کند که ما تنها همین راه را داریم، هر وقت که بخواهد فشار خود را افزایش میدهد، ولی اگر بدانند که راههای دیگری نیز وجود دارد، چنین نخواهد شد. به هر حال، دولت اگر بخواهد موفق شود، باید به این مسیر بازگردد. برای این قضیه نمونههای تاریخی وجود دارد. صدام حسین و آقای قذافی هم همین مشکل را پیدا کردند و شما یقین داشته باشید که شاه عربستان و دولت پاکستان نیز در آینده با این مشکل مواجه میشوند. عربستان باید تجربه صدام دام را مد نظر قرار دهد . هیچ بعید نیست به آل سعود پایانی چون صدام بیابد.
تأکید من بر این اصل است که گفتمان انقلاب اسلامی به هیچکدام از این موارد اعتماد ندارد و نمیگوید ما با کسی قطع ارتباط و دعوا میکنیم. اتفاقاً میگوید ما ارتباط برقرار میکنیم، اما در شرایطی که دیگران ما را باور کنند، نه اینکه ما را زیردست خود بدانند.
اگر واقعاً دیپلماتهای ما در تمام جهان به این اصول متکی باشند، نفع بیشتری خواهند برد. نگرانی ما نیز همین است، والا در اصل مذاکره و ارتباط مشکلی نیست. ما نمیخواهیم راه بسته شود و بگوییم با کسی حرف نمیزنیم. ما باید از جمله کشورهایی باشیم که با سایر کشورها ارتباط داریم، اما چنین نیست که هرچه آنها میخواهند انجام دهیم. متأسفانه چنین روحیهای در این دولت کم است.
مهمترین نقد به این نگاه خوشبینانه چیست؟
شاید حداقل خوبی این نگاه این است که توجه جهانیان را جلب میکند. آنها اعلام آمادگی میکنند که حرف بزنند و حرفهای ما را گوش دهند.
اما از ابعاد منفی این نگاه این است که نباید آن را باور کرد، زیرا کاملاً ضرر دارد؛ یعنی اگر از آن به عنوان ابزار استفاده کنیم، خوب است؛ اما در حدی نیست که باور شود. اگر کسانی چنین نگاهی دارند، مشخص است که به تجربیات تاریخی بیتوجه هستند، زیرا تجربیات تاریخی در نمونههای بینالمللی و منطقهای و داخلی کاملاً منفی بوده است. کلاً اگر این خوشبینی به باور تبدیل شود، در میانمدت و درازمدت به ضرر منافع ملی ما خواهد بود و کاری از پیش نخواهد برد و به یک تناقض میرسد؛ یعنی دولت یا باید امتیازات کلان و آسیب زا بدهد که اگر چنین شود، نظام و مردم ایشان را بازخواست خواهند کرد، یا مجبور میشوند هیچ امتیازی ندهند که این شرایط مساوی با شکست و ناکارآمدی دولت است.
از دولت انتظار است که انسجام داخلی را بیشتر جدی بگیرد تا رابطه با غرب. وضع اقتصادی مردم را بهتر کردن، تنها راهحل نیست. البته اگر رفاه افزایش پیدا کند و وضع اقتصادی بهبود یابد، مردم خوشحال میشوند ، ولی انسجام داخلی فقط با مسائل اقتصادی به وجود نمیآید. گامهایی را که انقلاب اسلامی در راه انسجام داخلی گذاشته است، باید دنبال کرد و جدی گرفت.
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار «برهان» قرار دادید.
نگاه مثبت به غرب بحث ریشهداری در ادبیات سیاسی معاصر ایران، به ویژه در فضای روشنفکری، به شمار میآید. این خوشبینی بازتابهای متفاوتی در تحولات دویست سال اخیر ایران داشته است.